ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن


به عیاری زلفت، خویش را غافل به مخزن زن

نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون


شرر از چشمۀ خورشیدوش، بر مرد و بر زن زن

رقیب بوالهوس در بزم، از روزن نظر دارد


کمان ابرو! خدنگی بر دو چشمانش ز روزن زن

اگر خواهی بتا! شیرین مذاق عاشقانست را


ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن